Thursday, June 10, 2010
گیم_اوور
لحظه
Wednesday, June 9, 2010
فرهنگ گفتگو
نسل فوتوریست
Tuesday, June 8, 2010
نقطه نگاه تاریخ
فرهیختگی اصیل یا تیترخوانی
مردان سیاست و زنان
نداشتن
تحلیلگران سیاسی ما
Friday, June 4, 2010
اصلاحات
خرداد 88
عروسی خون
دگردیسی
وب
پیامبر درون
روابط انسانی
روز مادر از نوع ایرانی
خاتم الانبیا
رقاص
Friday, May 28, 2010
Wednesday, May 26, 2010
تنها صداست که میماند - ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد - فروغ

پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی ست
افق عمودی ست و حرکت، فواره وار
و در
حدود بینش
سیاره ها نورانی می چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
و چاههای هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می شوند
و روز وسعتی ست که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
چرا توقف کنم؟
راه از میان مویرگهای حیات می گذرد
کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد کشت
و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد
چرا توقف کنم؟
چه میتواند باشد مرداب
چه میتواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فاسد
افکار سردخانه را
جنازه های بادکرده رقم می زنند
نامرد در سیاهی فقدان مردیش را پنهان کرده است
و سوسک ... آه
وقتی که سوسک سخن می گوید
چرا توقف کنم؟
همکاری حروف سربی بیهوده است
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم می کند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که
پرواز را بخاطر بسپارم
نهایت تمامی نیروها پیوستن است
پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی ست
که آسیابهای بادی می پوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشه های نارس گندم را به زیر پستان میگیرم
و شیر می دهم
صدا، صدا، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا صدا صدا
تنها صداست که می ماند
در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت می کنم
و کار تدوین نظامنامه ی قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
مرا به زوزه ی دراز توحش
در عضو جنسی حیوان چه کار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چه کار؟
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها ... می دانید؟
Saturday, May 22, 2010
Saturday, May 15, 2010
گناه - دیوار - فروغ

در آغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
گنه کردم چو چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
زخواهشهای چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش برروی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصۀ عشق
ترا میخواهم ای جانانۀ من
ترا میخواهم ای آغوش جانبخش
ترا
ای عاشق دیوانۀ من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من درمیان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه میدانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
فروغ
بسیار دور از هم قد کشیده ایم - اندر احوالات دختران و پسران ایرانی

بسیار دور از هم قد کشیدهایم . هر یک بر فراز صخرهای بلند و درهای عمیق؛ میانمان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد.
جدایمان کردند؛ از روز اول مهر. با پوششهای متفاوت.
مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کلهای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند. من را به مدرسهی دخترانه و تو را پسرانه .
دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند. با ردیفهای دور از هم . نیمکتهای خانمها و آقایان. با درها و راهروها و ورودیها و خروجیهای خواهران و برادران .
جدایمان کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میلهها و در حرم و امامزاده با نردهها و در دریا و ساحل با پارچههای برزنتی...
آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنیای برای من؛ و من شدم عقدهی جنسی سرکوب شدهای برای تو.
تا هر جا که دیگر نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان، از زور ناداني و بیماری و عقدههای جنسی، من در پي يك نگاه و توجه و متلك از تو باشم ... و تو خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالیات کند و نگاه حریصات مانتو ام را بدرد .
جدا و بسیار دور از هم قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه هایمان معذب مان کرد خیال کردیم عاشق شدهایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقدهی بیدار و خفته به زیر یک سقف رفتیم .
بسیار دور از هم قد کشیدیم. انقدر که دیگر نگاهمان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاههای انسانی جای خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا. در محل کار، در محافل فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی .
و من باید تقاص همهی این فاصله ها را بپردازم . تقاص دوری از تو و بر صخرهای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را .
باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک میشود و من تنها در خیابانم؛ وقتی دنبال کار میگردم؛ وقتی تاکسی سوار می شوم .
اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور.
بهتان بر نخورد...
آخر سالیان است که در همه جای دنیا، فقط مستراحها را زنانه و مردانه کردهاند.
Thursday, May 13, 2010
فروغ-4
رویا
غریب
فروغ-3
فروغ-2
تقدیس
شاید در آن هنگام که به تقدیس خورشید
همت گماشته بودیم
او برای سوزاندن رویاهای ستاره ای کوچک
لحظه شماری می کرده است
ع. روح نواز
دخیل
حکایت تردید نذر
نزد خدایانی است
که گویی مخلوق خویش را فراموش کرده اند
به جز ضریح گریه کجا میتوان دخیل بست؟
ع. روح نواز
فروغ-1
و درتمام شهر
قلب چراغهای مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشمهای کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
...
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم، باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
فروغ
کودکی
که هرگاه گریه می کردیم
می توانستیم پیش خودمان فکر کنیم:
حالا حتما خدا خیلی دلش برایمان می سوزد
ع. روح نواز
اوراد بوسه
دیگر ترانه ای در من نمانده است
که به هیات واژه درآید
تو نیز بعد من
اوراد بوسه را تنها برای رهگذرانی زمزمه کن
که در خلوت خویش
به کودکی خدا سوگند یاد می کنند
ع. روح نواز
باش
ای تکانهای دل
ای آرامش سنگین
با توام
ای نور
ای منشور
ای تمام طیفهای آفتابی
ای کبود ارغوانی
ای بنفشابی
با تو ام ای شور
ای دلشوره ی شیرین
با تو ام ای شادی غمگین
با تو ام ای غم
غم مبهم
ای نمی دانم
هرچه هستی باش
ولی ای کاش ...
نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش
اما باش
قیصر امین پور
فاصله
گریه نکن عروسک
میدانم که جاده ها مسافران خسته ی خود را بلعیده اند
و صدای هق هق بی وقفه ی آسمان
به زودی نغمه های عاشقانه ی دریا را خاموش خواهد کرد
ولی باور کن
کسی دیگر وقت دلتنگ شدن
برای این همه فاصله را ندارد
ع. روح نواز
برای شنیده شدن شاید باید چون گودیوا برهنه شد
بالاخره شوهرش یه شرط گذاشت، گفت اگر برهنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می کنم . گودیوا قبول می کنه، خبرش در شهر می پیچد.
گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه ی پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینه اش بود در شهر چرخید، ولی مردم شهر به احترامش اون روز، هیچکدوم از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره ها رو هم بستند.در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی داره و مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است....
Thursday, May 6, 2010
نیایش

برای تو و خویش
چشمانی آرزو میكنم
كه چراغها و نشانهها را
در ظلماتمان
ببیند.
گوشی
كه صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان
بشنود.
برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.
مارگوت بیکل - ترجمه شاملو
Saturday, April 10, 2010
شطرنج باز

به روزی فکر کن که شاه مهره ات
خسته از سلطنت در چهارچوب زرین جهان کوچکش
هوای عاشقی در نقره فام بی انتهای طبیعت کند
هوای رهایی و پرسه زنی در پیچ و خم کوچه های مه زده
بر دربخانه ی دختر گلفروش سرزمین دشمن
و فرمان بدهد به اعزام یک کرور بوسه،
بی سلاح، بی زره، بی اسپ و رخ
تا بنشینند بر لبان دخترکی که نوا سر میدهد
خانم! آقا!
گل تازه بخرید
آرزو
Monday, April 5, 2010
Sunday, April 4, 2010
Saturday, April 3, 2010
نگاه
شکر تلخ

میخوای بشی خود خودت، اون خودی که زیر هزاران لایه دفنش میکنی که بتونی با زمانه کنار بیای، از همه چی بدت میاد، میگی از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
جوابی نیست ...
دوباره سرتو میندازی پایین و راه میفتی
خاموش، سنگین، صبور...