Saturday, April 10, 2010

شطرنج باز


!های! شطرنج باز
به روزی فکر کن که شاه مهره ات
خسته از سلطنت در چهارچوب زرین جهان کوچکش
هوای عاشقی در نقره فام بی انتهای طبیعت کند

هوای رهایی و پرسه زنی در پیچ و خم کوچه های مه زده
بر دربخانه ی دختر گلفروش سرزمین دشمن

و فرمان بدهد به اعزام یک کرور بوسه،
بی سلاح، بی زره، بی اسپ و رخ
تا بنشینند بر لبان دخترکی که نوا سر میدهد
خانم! آقا!
گل تازه بخرید

آرزو

ای آرزوی رفته
به ناکامی کودکان به دنیا نیامده می سپارمت
باشد که در دیاری دیگر
بر خیال عدم، آرام گیری







Monday, April 5, 2010

حقوق بشر

حقوق بشر، دروغ مدرنی به بزرگی مذهب

Sunday, April 4, 2010

آینه


آینه ای شدم در برابرش ... مرا شکست


Saturday, April 3, 2010

بخشش

کاغذ رو به دستت دادم
گفتم،
بنویس هرچی دوست داری
بکش هر چی دلت میخواد
گفتم اصلا خط خطیش کن

تو با نوک تیزمدادت کاغذ رو پاره کردی اما!ا
...
اون کاغذ همه ی دار و ندار من بود





نگاه

بعد ... دوست دارم وسط یه صحرای شنی روی زمین دراز بکشم و انقدر به آسمون شب نگاه کنم تا یا برم اون بالاها یا همونطوری بمیرم

نوازش

دوست دارم نور مهتاب بی هیچ مانعی پوستمو نوازش کنه و نور خورشید از لابلای شاخ و برگ درختا

سکوت

چقدر حرف است در سکوتهای بین دوستت دارم ها و بوسه ها ...ه

شکر تلخ




زمانه ی تلخیه، تلخ ... هرچی با خودت کلنجار میری که باهاش کنار بیای، فایده نداره انگار، یه جایی کم میاری ... پس میزنی
میخوای بشی خود خودت، اون خودی که زیر هزاران لایه دفنش میکنی که بتونی با زمانه کنار بیای، از همه چی بدت میاد، میگی از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟

جوابی نیست
...

دوباره سرتو میندازی پایین و راه میفتی
خاموش، سنگین، صبور...